نزدیکی افطار هست و من به یادشم امروز چند دفعه به یادش افتادم :( نمیدونم الان چیکار میکنه حالش خوبه یا نه ؛ ولی براش ارزوی سلامتی و دل شاد دارم . بر خلاف حرفهایی که ا... میزد در ذات واقعا بد نبود اخرش هم نفهمیدم چی شد که وقتی ا... بهم گفت ..... اصلااین پسر از مشاوره خوشش نمییاد ،حرف منطق نمیفهمه و فقط خوش گذرونی براش مهمه زود عصبانی میشه به ا... گفتم که من ... دوستش دارم و بهم اطمینان داد رابطهای بینشون نیست دیگه و خودش رابطهی جدیدی رو شروع کرده و ازش اجازه گرفتم به هر حال که به دلش مدیون نباشم . ولی به من که رسید بر عکس شد، میفهمیدم که نقش بازی نمیکرد چون من تمام گذشتش رو میدونستم ولی به روش نمییاوردم و لی تصمیم گرفتم همون مریم واقعی باشم ودر یک مدت کوتاه تکلیفم رو با دلم مشخص کنم که اره یا نه و پروندش رو یا باز کنم و بیشتر با پدرم حرف بزنم یا ببندم و این رو از همون اول صادقانه بهش گفتم که بعدش عذاب وجدان نداشته باشم . وقتی اون روز فهمیدم بر خلاف قیافهی شادش کلی غم تو وجودشه ووقتی برام توضیح داد همه چی رو از مرگ عزیزانش که چشماش پر اشک شد ولی سرش رو دزدید و از سختیهای زندگیش به همین دلیل خودش رو سرگرم کرده بود و زندگی خیلی سختی رو گذرونده بود. من اون رو از جنبهی منطقیش دیدم به واقع دیدم در ظاهر با دوستاش شوخی میکنه ولی فوق العاده حواسش به همه چی بود به تک تک رفتار ادمها و خیلی احترامم رو داشت زود عصبانی نمیشد اگر با منطق باهاش حرف میزدی. بهش گفتم نمیخواموابستگی عاطفی ایجاد بشه چون مسیرهامون و ارزشهامون فرق داره و هر دو اذیت میشیم و میدونستم که صادقانه جلوتر برم وابستگی ایجاد میشه چون حس کرده بودم در حال حاضر واقعا به همدم و هم راز نیاز داره بهش گفتم با اینکه برام عزیزی و دوستت دارم ترجیح میدم تمومش کنم اصرار داشت بریم مشاور گفت من کوتاه مییام مریم، گفت هر چی برات مهمه از حق کار کردن و حق طلاق هر چی که میخوای همه رو در عقد نامه در اینده کتبی کن اصرار داشت با پدرم حرف بزنه که خودم نذاشتم چون جواب پدرم رو میدونستم و به خودشم گفته بودم که من همه چی رو به بابام گفتم و نمیخواستم غرورش از بین بره ازم قول میخواست که کنارش باشم ولی خب بهش قول ندادم بهم میگفت اگر واقعا الان کسی باشه که هر کاری براش انجام بدم اون تویی من در برخورد با تو زود عصبانی نمیشم جوش نمییارم من نهایت دو بار حرف برای کسی تکرار میکنم ولی برای خودمم عجیبه بازم تو هر چی میپرسی جوابت رو میدم .روز اخر ولی مصمم بودن من رو دید گفت من هیچ ناراحتی ازت ندارم مریم چون صادقانه اومدی جلو و برات ارزوی بهترینها رو دارم هر چی بیشتر بدرخشی مریم و خداحافظی کردیم ولی میدونی من از ته دلم نمیخوام سختی بیشتر تحمل کنه واقعا میخوام یک روزی اگه ببینمش از ته ته ته دلش شاد باشه .
دوبیتی چراغ راه فردا بازدید : 368
شنبه 12 ارديبهشت 1399 زمان : 0:38