از یک جایی فهمیدم مشکل از من نیست من خودم رو دست کم میگرفتم خیلی مهربونی به خرج میدادم و قدر خودم رو نمیدونستم که هر دفعه باعث میشد ضربه بخورم ناخواسته من موفق تر شدم و سرسخت تر یادمه بعد از اینکه مشغول به کار شدم همکارم میگفت تهران خیلی سخت میگیره و فوق العاده مدیرهاش جدی ان خیلیها رو اینجا له هر بهونهای تعلیق کردند و خودش هم از چند اقای که بالاسریهامون بودن میترسید یک روز به من گفتن اقای و و ب از سازمان .... از تهران مییان و بدبختانه نوبت من بود انگار ترس تمام وجودم رو گرفته بود گفتم اگر سوال بپرسن من هنوز چیزی نمیدونم اینجا مدیرم قبول کرده اونها رو چی بگم به هر حال اومدم و و قتی اقای و و اقای ب من رو دیدن به مدیرم گفتن نیروی جدید ایشونن از من میپرسیدن سابقت در این حوزه چیه خب من جوابی نداشتم چون من علاقه داشتم بدون سابقه ی این کار وارد شده بودم بهم گفتن با معرفی کی اومدی در حالی که من هیچ اشنایی نداشتم و یک ایدهای که اون روز اون مدیرم در بین حرفهاش بود باعث شد خودم پیشنهاد کار اموزی بهشون بدم که فقط محیط کار رو ببینم به خودم تو دلم گفتم تو که تا اینجا کم نیاوردی محکم و با جرئت حرف بزن نهایتش میگن سرکار نیا از اینکه بدتر نیست اون روزوقتی اقای و به مدیرم میگفت ایشون سابقهای ندارن در این حوزه و انگار مدیرم سرزنش شد من تو چشمای اقای ب نگاه کردم و گفتم من یاد میگیرم شما هم از اول تو این مقام بالا نبودین بودین ؟ این قدر قاطعانه تو چشماش گفتم که چند تا همکاران کناریم با تعجب نگاهم میکردن و یکیشون اشاره میکرد که ادامه ندم اقای و و ب گفتن باشه ولی به هر حال فرصتت محدوده
برآستان جانان (طریقت ) حافظ بازدید : 298
سه شنبه 8 ارديبهشت 1399 زمان : 20:38